عروسكم آيساعروسكم آيسا، تا این لحظه: 12 سال و 20 روز سن داره

آیسا,عروسک قشنگم

واكسن 6 ماهگي آيسا

آيساي نازم امروز واكسن 6 ماهگيت رو زدي و كلي هم گريه كردي انگار هر چي بزرگترميشي بيشتر دردت ميگيره يا شايد حس دردت قوي تر ميشه.به هر حال دل ماماني واست كباب شد عسلم خدا رو شكر كه ديگه تا 1سالگيت واكسن نداري. چند تا عكس وقتي كه واكسنت رو زدي و برگشتيم خونه ازت گرفتم.انگار نه انگار كه اين همه گريه كرده بودي...     ...
22 مهر 1391

تولد 6 ماهگي گلم

  روز تولد تو ستاره ها رو تك تك به عشق تو شمردم تولدت مبارك     آيساي عزيزم "همه ي زندگي مامان "امروز تو 1 ماه بزرگتر شدي و 6 ماهت شده.تولدت مبارك باشه گلم. كارهايي كه تا الان ميتوني انجام بدي : 1- خيلي خوب ميتوني رو زمين غلت بزني و به همه جاي خونه سر بزني. 2- تو روروك يه كم به سمت عقب ميري. 3 - چهار دست و پا هم كه ميخواي بري عقبي ميري. 4- كلي صداهاي نامفهوم از خودت در مياري. 5- يه كوچولو ميتوني بنشيني اما زود كج ميشي. هنوز هم از دندون هات خبري نيست.شير خشك شماره ي 2 رو واست گرفتيم و چند روزه كه ميخوري.غذا هم تا الان فقط فرني نشاسته و يه كوچولو بادام خوردي.ولي از امروز كه ...
20 مهر 1391

اولین غذای کمکی آیسا

دختر ناز مامان دیروزاولین غذای کمکی رو خوردی.هنوز ١٥روز مونده که ٦ماهه بشی اما چون خیلی کم شیر میخوری دکترت گفت که غذای کمکی رو شروع کنیم مامانی با نشاسته واست فرنی درست کردم چون سرما خوردی نشاسته واست خوبه.موقع خوردن خیلی دست و پا میزدی و چون با حرص میخواستی بخوری نصف هر قاشق از دهنت بیرون  می ریخت اما خب برای شروع بد نبود.اینم چند تا عکس از به به خوردن دختر مامان:   ...
5 مهر 1391

عکسهای آتلیه ی آیسا

آیسا جان تو در تاریخ 13شهریورکه 4 ماه و 24 روزت بود رفتی آتلیه و کلی عکسهای قشنگ گرفتی.عکسهات تازه آماده شدن و منم تصمیم گرفتم برات تو وبلاگت بذارمشون.اینم از عکسهای دختر ناز نازیم: ...
5 مهر 1391

اولین سفر آیسا کوچولو

آیسای عزیزم ما هفته ی آخر شهریوربرای جشن عقد عمه فرشته به سفر شمال(گلوگاه) رفتیم و این سفر اولین مسافرت تو بود.البته بابایی زیاد مرخصی نداشت و مجبور شدیم زود برگردیم.چون راه خیلی طولانی بود تو یه کم اذیت شدی و تو این سفر به علت سردی هوا سرما خوردی وهنوز هم خوب نشدی.دختر نازم مامانی کلی ازت عکس گرفتم تا بعدها واست خاطره بشه و اما چند تا از عکس ها: آیسای عزیزم وقتی ما کنار دریا در بندر ترکمن بودیم اتفاقی افتاد که همه رو خیلی نگران کرد.تو بعد از اینکه کلی ازت عکس گرفتیم و خوشحالی کردی دچار نف...
4 مهر 1391
1